دیشب میمهمان داشتیم. راستش از این که با تمام نفرت اولیه ام از آشپزخانه، می توانم در حد قابل قبول ِ خوبی کار را در بحران ها راه بیندازم خوشحالم.* کسی که بجز پختن پلو با پلوپز و طبخ قیمه با گوشت از قبل حاضر شده کار دیگری بلد نبود، دیشب با اعتماد به نفس یک غذای جدید درست کرد و جلوی میهمان گذاشت، آن هم موفق و در حالتی که روزه بود! برای هر کس هم که نباشد، برای من دستاورد بزرگی محسوب می شود!
*
همیشه از داشتن میهمانی در شب های قدر نا خوشحال بوده ام، با وجود تمام ان قلت هایم در خواندن ادعیه و بی علاقگی و بی مفهومی چیزی مثل مفاتیح، یک شب ِ دراز ِ پر از خلوت و پر از دعا چیز کمیابی است در دنیای مدرن ِ همیشه پر مشغله.میهمان ها را راه انداختم، با ایدین ظرف ها را جمع کردیم و او خوابید. من ماندم و سجاده ی قدیمی ِ هدیه گرفته شده ی آبی. خانه ی ساکت و چراغ های کم نور. شبی شد : )
* البته شاید بیشتر به این دلیل که همیشه آیدین هم هست.
درباره این سایت