ای عزیز، روزها بر من گذشته اند و اکنون، ۲۶ سال ِ تمام، از تو عمر گرفته ام. با فهمی پخته تر از قبل، با سری بدون کلاه و با احترام بیشتری به جهان آفرینش، وارد ۲۷ سالگی می شوم. با تمام وجود تورا شاکرم. قدر می شناسم این نعمت های نقد ِ این دنیاییت را، پدر و مادر را، خانواده ی جدیدم را. اگر یک چیز فهمیده باشم - و بیش تر از پیش فهمیده باشم - در لطیف و عزیز بودن خانواده است. یک مجموعه ی گرم صمیمی ِ امن، محبت به تمام معنا. دوستشان می دارم و تک تکشان که می خندند، دنیای من معنا می گیرد و غرق لذت می شود. ممنونم از تو بخاطر این همه نعمت. این حجم انسان های خوب.
ای عزیز، امروز در خانه ی خودمان هستم، کنار آیدین. امروز، نگاه من به تفاوت ها وسیع تر شده، کثرت را بیشتر از دیروز درک می کنم، قضاوت را بیش از پارسال مذموم میدارم و قلبم بیش از گذشته آکنده از مهر است. امسال مرا، پر از معنا، محبت و دست گیری قرار ده. پرتر از گرمای آغوش خانواده هایم :)
درباره این سایت